***منـ و تـنـهـایی***
I&U

از چی بگم برات؟؟؟

از شیشه های احسای که جلو چشمام شکستن

از دستهایی که تو خاطرات هنوز دست تو دستن

از گلهای امیدی که از ساقه شکستن

در کوچه های خلوت شهر در همان کوچه آشنایی زیر بارون گرمی دستهای دو نفر

دلم را گرم کرد

با خودم گفتم خدایا چه خوب است که هنوز در این شهر بی احساس

 زیر خاکسترهای و غبارهایی غرور

 زیر خاکسترهای و غبارهایی غرو رهنوز سبزینه احساس جلوه می کند

ااا خود گفتم هنوز امیدی هست

افسوس و صد آه از آن لحظه جان کاه

در یک چشم بر هم زدن  آنچه با خود بافته بودم رو را باد برد

این دستها این دستها به هم پیوسته برای به درود گفتن بهم پیوسته بود

دیر رسیدم اخرین احساس اخرین امید

آخرین عشق داشت پژمرده می شد جدایی آن دو

 چنان بر من کرد چنان بلایی را بر سرم آورد که دیگر

بهار بعد زمستان را هرگز باور نخواهم داشت...

 



نظرات شما عزیزان:

مجید اصغرزاده
ساعت22:00---23 آذر 1393
وبلاگ بسیار زیبایی داری اومدم وبت نظر دادم توهم بیا وبم نظرتو بگو مرسی در ضمن اگه مایل به تبادل لینک بودی منو لینک کن خبر بده لینکت کنم ممنون

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






برچسبـهـ ـا : ❤ادامه مطلب❤

✿✿ چهار شنبه 19 آذر 1393برچسب:,

ساعت 16:50 توسط ✘آرزو✘: